کد مطلب:315565 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

نماز جماعت
روز به نیمه و هنگام نماز ظهر فرارسیده بود. مجاهد مؤمن «ابوثمامه ی صائدی» باز ایستاد و به آسمان نگریست، گویی منتظر عزیزترین خواسته اش؛ یعنی ادای نماز ظهر بود. همینكه زوال آفتاب را مشاهده كرد، متوجه امام شد و عرض كرد:

«جانم به فدایت! می بینم كه دشمن به تو نزدیك شده است. به خدا كشته



[ صفحه 207]



نخواهی شد، مگر آنكه من در راه تو كشته شده باشم. دوست دارم خدایم را در حالی ملاقات كنم كه نماز ظهر امروز را اینك كه وقت آن است، خوانده باشم».

مرگ در یك قدمی - یا كمتر - او قرار داشت ولی در عین حال از یاد خدایش و ادای واجباتش غافل نبود و تمام اصحاب امام این ویژگی را داشتند و چنین اخلاصی را در ایمان و عبادت خود نشان می دادند.

امام به آسمان نگریست و در وقت، تأمل كرد، دید كه هنگام ادای فریضه ی ظهر فرارسیده است، پس به او گفت:

«نماز را یاد كردی، خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد، آری، اینك اول وقت آن است».

سپس امام به اصحاب خود دستور داد از سپاهیان ابن زیاد درخواست نمایند جنگ را متوقف كنند تا آنان برای خدایشان نماز بخوانند. آنان (اصحاب امام) چنان كردند.

«حصین بن نمیر» پلید به آنان گفت:

«نمازتان پذیرفته نمی شود». [1] .

حبیب بن مظاهر پاسخ داد:

«ای الاغ! گمان داری، نماز خاندان پیامبر پذیرفته نیست، اما نماز تو مقبول است؟!».

حصین بر او حمله كرد. حبیب بن مظاهر نیز بدو تاخت و صورت اسبش را با شمشیر شكافت كه بر اثر آن، اسب دستهایش را بلند كرد و حصین بر زمین افتاد.



[ صفحه 208]



پس یاران به سرعت پیش دویدند و او را نجات دادند. [2] .

دشمنان خدا، فریبكارانه خواسته ی امام را پذیرفتند و اجازه دادند حضرت نماز ظهر را بجا آورد. امام با یاران به نماز ایستاد و «سعید بن عبدالله حنفی» مقابل ایشان قرار گرفت تا با بدن خود در برابر تیرها و نیزه ها سپری بسازد. دشمنان خدا مشغول بودن امام و اصحابش به نماز را غنیمت شمردند و شروع به تیراندازی به سمت آنان كردند. سعید حنفی سینه ی خود را در جهت تیرها، نیزه ها و سنگها قرار می داد و مانع از اصابت آنها به امام می گشت. تیرهایی كه او را هدف گرفته بودند این كوه ایمان و صلابت را نتوانستند بلرزانند. هنوز امام از نماز كاملا فارغ نشده بود كه سعید بر اثر خونریزی بسیار بر زمین افتاد و در حالی كه از خون خود گلگون شده بود، می گفت:

«پروردگارا! آنان را همچون عاد و ثمود لعنت كن. به پیامبرت سلام مرا برسان و رنجی را كه از زخمها بردم برایش بازگو. من خواستم با این كار پاداش تو را كسب كرده و فرزند پیامبرت را یاری كنم».

سپس متوجه امام گشت و با اخلاص و صداقت عرض كرد:

«یابن رسول الله! آیا به عهد خود وفا كردم؟».

امام سپاسگزارانه پاسخ داد:

«آری، تو در بهشت مقابل من خواهی بود».

این سخن وجود او را سرشار از شادی كرد. سپس روان بزرگش به سوی خالقش عروج كرد. سعید - جز زخم شمشیر و نیزه - سیزده تیر، نیز بر بدنش اصابت نمود، [3] و این نهایت ایمان، اخلاص و حق دوستی است.



[ صفحه 209]




[1] در اين جا عبارت متن ناقص و مبهم است. با مراجعه به منبع كتاب، عبارات كامل ترجمه شده است - (م).

[2] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 70، دار صادر، 1385 بيروت.

[3] مقتل الحسين، المقرم، ص 297.